محل تبلیغات شما

(اینو می‌خواستم اون موقع که فصل آخر گیم آو ثرونز در حال پخش بود بنویسم ولی نشد)

حالا که بحث کشور و وطن داغه یادم ازین اومد که کجاست که من خیلی بهش احساس نزدیکی می‌کنم؟ کدوم گوشه‌ی این دنیاس که توش راحتم و هیچ نقابی به چهره ندارم و واقعا خودمم؟  که هر جای دنیام برم تو غریب‌ترین و دلتنگ‌ترین لحظه‌هام دوس دارم برگردم اونجا؟ 

شما رو نمیدونم که جواب این سوالا براتون واضحه یا هنوز کشفش نکردین یا حتی بهش فکرم نمی‌کنین، ولی من چند روز پیش جواب این سوالارو پیدا کردم. نه اینکه این سوالا از قبل تو ذهنم بوده باشه ها! نه. این جواب یهو خودشو نشون داد و من وقتی متوجهش شدم فهمیدم که این حقیقت، پاسخ همچین سوالایی میتونه باشه. 

 اون جا فاصله بیست متری خونمون تا خونه‌ی عمومه. تو اون لحظه کشفش کردم. همون لحظه که مثل همیشه بدون اینکه به چیز خاصی فکر کنم با سرخوشی بی‌دلیلی داشتم از پله‌های ایوون خونمون میومدم پایین و می‌رفتم سمت خونه‌ی همسایه ینی عموم. جایی که وقتی توش قدم می‌زنم انگار ملکه اونجام. 

دیواری بین خونه‌ها نیست و وقتی از سایه‌ی عصرگاهی خونه میای بیرون، پنج متر جلوتر ایوون خونه‌ی عموئه. جایی که می‌تونم روسریمو هر طور دلم خواست بپیچم دور سرم. جایی که هر وقت دلم بخواد می‌تونم فاصله بین خونه‌هامونو با تمام سرعت بدوم و توله‌های کوچولو رو به وجد بیارم تا بدون دنبالم و نفس ن برسم دم در. جایی که کجاوه عروسی سه تا پسرعمو و دوتا دخترعمو و خیمه‌ی عزای عمو رو به خودش دیده. جایی که اولین بار دوچرخه سواری رو یاد گرفتم و بارها زمین خوردم و بلند شدم. زمینی که شاهد تموم بازی‌های دسته‌جمعی بچگی‌های ما پسرعمو دخترعموها بوده و ازین به بعد هم شاهد بزرگ شدن بچه‌های اونا خواهد بود. سایه‌ی خنک و زمین صافی که جون میده واسه لی‌لی. همون طور که علی و عایشه کوچولو سی سال پیش دمپایی‌های تابستونی‌شونو کندن و پا لی‌لی کردن رو خاک نرمش، همون طور که من و مایسا لی‌لی کردیم همون طور که شیما و آتنا لی‌لی کردن و همون طور که ایلای و ایلیاد و سویلن و رضا و. پا لی‌لی خواهند کرد.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها