غروب بینهایت زیبا و بینهایت غمانگیزی بود امروز. دیدن درخشش نور خورشید در حال غروب روی گندمهای تازه سربرآورده منو دوباره یاد دوران نوجوانیم انداخت وقتی که میتونستم خودمو بندازم رو یه دسته کاه تازه یا روسریمو ببندم دور گردنم و ولو بشم رو چمنهای پرپشت و همینطور رویاپردازی کنم، تنها کاری که هیچ کس رو یارای گرفتنش از من نیست و چه رویاهایی که میآیند!
درباره این سایت