اخیرا جریاناتی اتفاق افتاده تو زندگیم که منو بیشتر متوجه تغییراتی کرده که زیاد جدی نمیگرفتمشون. اینقدر تاثیرگذار که باید اینجا ثبتش کرد.
انگار شرافت مرده! ارزشها نابود شده و دیگه پایبندی به اخلاق و سنت یه شوخی به نظر میاد، اونم در جامعه کوچیکی مثل روستای ما. به شدت ناامیدکنندهست که اینقدر هویت باخته و از درون خالی شدیم.
رفیق ۴۰ ساله به رفیق تهمت ی میزنه، زنی پشت دختر شریف همسایهش حرف درمیاره تا یجوری ثابت کنه دختر خودش در بیآبروییای که به بار آورده تنها نیست، و بدتر از همه بقیه مردم که یا مثل زامبی زندگی میکنن یا انگار کور شدن و این همه کثافت که از در و دیوار میریزه رو نمیبینن و بوی گندش رو حس نمیکنن.
اون زمینی که سر تقسیم ارث چهارتا خواهر و برادر بخاطرش به جون هم افتادن چه برکتی میتونه به این سرزمین بده؟ آبی که از چاه توی اون زمین میاد بالا غیظ و چرکه و باعث پرورش تخم حسادت و نفرت نه برکت! همسایههایی که زمانی هر روز غروب جمع میشدن جلوی ایوون خونمون دیگه پیداشون نیست و مادرم که هر هفته به بزرگترهای محل سر میزد خونه نشین شده.
درباره این سایت